نوشتن بهانه می خواهد گلم. تمام بهانه هایم را توی چشمهات جمع کرده ای ... این هزار و چندمین بار است نمی دانم که دارم می گویم چشمهای تو قابل نوشتن نیست . نشسته ام لابلای رویای این ماه ها و روزها و هی تصورت می کنم؛ ماه شب چهارده من!با همان لبخندهای همیشه که من نمی دانم خدا چطور دلش آمد بگذارد هر روز شیرین تر شود برای دلم؟! ... کمی زمان بیشتر بگذرد ... خنده های تو هم مست تر شوند ... نه! بگذار پسرک قصه خوددار بماند ! ... نگوید...
دریا دربا حرف دارم برایت اما ... دریا که خودت باشی ، ساحل زبانش بند می آید! می نشیند پا به پای موجهای تو هی عاشقتر می شود . از عشق نوشتن هم
" شرح آرزومندی " است و من از همان روزهای اول گفته ام برایت که ...... ورای حد تقریر است شرح آرزومندی........
دوستت دارم به اندازه ی ... نه اندازه ندارد ...دوستت دارم گلم
نوشته شده توسط : مدادکمرنگ
می رفتند و می گفتند از اینجا تا خدا هزار فرسنگ است و هزاران گام.
جوانمرد اما برخاست و گفت:از اینجا تا خدا سه گام بیشتر نیست.
تعجب کردند و شوریدند و فریاد زدند و گفتند:عمریست می رویم و هنوز نرسیده ایم، چگونه است که تو میگویی سه گام بیشتر نیست؟
جوانمرد گفت: گام اول این است که بگویی خدا ؛ و دیگر هیچ ، گام دوم انس است و سومین گام سوختن.
و خود گفت: خدا و انس گرفت و سوخت.
آنها اما همچنان می رفتند و همچنان می گفتند: از اینجا تا خدا هزار فرسنگ است و هزاران گام...
برای تو که همگام جوانمردی و دور از جماعت...
نوشته شده توسط : مدادکمرنگ
لیست کل یادداشت های این وبلاگ