سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشتن بهانه میخواهد گلم...

جمعه 87 بهمن 18 ساعت 11:17 عصر

نوشتن بهانه می خواهد گلم. تمام بهانه هایم را توی چشمهات جمع کرده ای ... این هزار و چندمین بار است نمی دانم که دارم می گویم چشمهای تو قابل نوشتن نیست . نشسته ام لابلای رویای این ماه ها و روزها و هی تصورت می کنم؛ ماه شب چهارده من!با همان لبخندهای همیشه که من نمی دانم خدا چطور دلش آمد بگذارد هر روز شیرین تر شود برای دلم؟! ... کمی زمان بیشتر بگذرد ... خنده های تو هم مست تر شوند ... نه! بگذار پسرک قصه خوددار بماند ! ...   نگوید... دارم هی توی دلم از ذوق می میرم. باز به امید دوباره اینطور از ذوق مردن زنده می شوم. می بینی؟ « دیوانه ها آدم به آدم فرق دارند ... »  مثل من که با تمام هیچ داشتنم مدام خودم را به آب و آتش می زنم که هی کلمه یادم بیاید ،  جمله  ببافم برایت ... ... ... دارم هی توی دلم از ذوق می میرم. باز به امید دوباره اینطور از ذوق مردن زنده می شوم ...  چقدر خوب که دارم جمله جمله برایت عاشقانه می بافم . یک وقت اگر زمستان شد ، دخترک سرمایی من باید گرم بماند !

دریا دربا حرف دارم برایت اما ... دریا که خودت باشی ، ساحل زبانش بند می آید! می نشیند پا به پای موجهای تو هی عاشقتر می شود . از عشق نوشتن هم

" شرح آرزومندی " است و من از همان روزهای اول گفته ام برایت که ...... ورای حد تقریر است شرح آرزومندی........

 

دوستت دارم به اندازه ی ... نه اندازه ندارد ...دوستت دارم گلم


نوشته شده توسط : مدادکمرنگ

نظرات دیگران [ نظر]


سه گام تا خدا

دوشنبه 86 شهریور 5 ساعت 12:22 عصر

می رفتند و می گفتند از اینجا تا خدا هزار فرسنگ است و هزاران گام.

جوانمرد اما برخاست و گفت:از اینجا تا خدا سه گام بیشتر نیست.

تعجب کردند و شوریدند و فریاد زدند و گفتند:عمریست می رویم و هنوز نرسیده ایم، چگونه است که تو میگویی سه گام بیشتر نیست؟

جوانمرد گفت: گام اول این است که بگویی خدا ؛ و دیگر هیچ ، گام دوم انس است و سومین گام سوختن.

و خود گفت: خدا و انس گرفت و سوخت.

آنها اما همچنان می رفتند و همچنان می گفتند: از اینجا تا خدا هزار فرسنگ است و هزاران گام...

SohrabSepehri.com

برای تو که همگام جوانمردی و دور از جماعت...


نوشته شده توسط : مدادکمرنگ

نظرات دیگران [ نظر]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نوشتن بهانه میخواهد گلم...
سه گام تا خدا
[عناوین آرشیوشده]